l

یک فنجان حرف

جملات زیبا.شعر.عکس

 دلم خیلی گرفته بود حس کردم بایدنقاشی کنم بوم گذاشتم جلوم قلموگرفتم دستم به اسمون نگاه کردم حالا چی رو بکشم یهو یادم اومدی یه لحظه گفتم تصویرخیلی چیزارو کشیدم چرا هیچ وقت به ذهنم نرسیدکه تصویر تورو بکشم نمیدونم چه شکلی هستی  ظاهرا نیستی ولی همیشه حضورت حس شده هرچی فک کردم به نتیجه نرسیدم نور بکشم تصویر یه زن یا تصویر یه مرد هی فکر کردم فکر کردم ولی به نتیجه  نرسیدم اخر نتونستم تصویر خاصی رو بیارم تو ذهنم به صفحه سفید بوم نگاه کردم گفتم تصویرت کشیدم از اتاق داد زدم مامان بیا نقاشیمو ببین مامانم اومد بوم سفید دادم دستش گفتم ببین مامان هی نگا کرد گفت این که چیزی توش نیست گفتم دقت کن یهو تلفن زنگ زدبا عجله رفت لبخند زدم و بوم سفید نگاه کردم وگفتم این بهترین تصویری که میشه از تو کشید چون هم سفید هم چیز خاصی توش معلوم نیست مثل خودت یه راز همون بوم گذاشتم کنار اتاقم وهرروزاولین تصویرکه مبینم تصویرتو



نظرات شما عزیزان:

mv
ساعت10:57---26 مرداد 1392
خيلي قشنگ بود عزيزم .خيلي خيلي از اين پست خوشم اومد .


دمت گرم

پاسخ:ممنون دم شما گرم که سرزدی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, ] [ 21:8 ] [ مهرنوش ] [ ]